درختان و کوهها و دشت و جهان
از انسان و جن ها خدایش همان
زمین وفلک خلقت این خدای
خریدار آن در گرانقدر جای
هزاران ستاره فروزد فضاء
به شش روز سازنده دست خدا
بسازد خدایم جهانی عجیب
عبادت کنان در دعا بی رغیب
مسافر چنان در جهان زنده ایم
سراطی به راهش گران مانده ایم
سر راه آن هر ملک پاسبان
عبور از صراطش به سختی نهان
به دریای جنت رسی ای عزیز
به اعمال خالص نه با هر گریز
نه با زور و تزیر و داد و بداد
به روزه نمازت رسی در جهاد
اگر طالب عشق جنت همی
بزن خط قرمز به هر درهمی
نه در رقص جوشان نه در نای و نوی
به قرآن توحید ناطق بجوی
چو در عزم مردان و شیر زمان
بدر کن اطاعت جماعت زنان
به اخلاق نیکو مزین شوی
عدالت رفیق عبادت شوی
سر از هر ستم در نکن بار را
اگر شیر شیران شوی خار را
کرامت و بخشش بکن شادمان
به خورشید خفته نگر یادمان
بجوشان عشق و محبت همی
سر راه غفلت رسد در کمی
اگر لازمش باشد اندر خطر
زیک لحظه جوشیده گردد نظر
نصیحت کنم هر که خواند سرود
همه روزه در عید گشتی فرود
از آن خشمگینی برو در کنار
که هر لحظه اش عمر کاهد به دار
دگر گویمت ای رفیق رسم را
که بی عشق تو دل تنم زخم را
چو دانی که دنیا به آهم کشید
تمام بلا را به راهم کشید
به ناله زده دلبری شب نواز
جوانی گذشته به مستی نساز
توموی سرم برف ها یار شد
به صد رنگ گشتن نهی عار شد
خدایا به صد شکر نعمت زیاد
به باد و به آبی زکوهت فتاد
به سبزه و گلها و هر دیده ای
به خورشید تابان جهان زنده ای
به قبرم به مرگم به عمرم قسم
به تابوت بر سر گرفتان قسم
به گورم بکندان و کفنم درود
به یاران در رفته حالم درود
مرا راه بخشش اگر بوده است
یه مثقال دردی به زر بوده است
در این دشت سبزم کنم سروری
ویا در گمشته شوم نوکری
خدایا چنان آفتابم فرود
ز درد عزیزان غمم کم نبود
مرا سیخ کردند در لپ قلب
مرا سیر کردند از درد و تب
همین عشق و عقلم چنین زاده است
چه شد گر مرا آدمی رانده است
دگر حرف را کم نیارم زیاد
دگر پر فریبی بکاهم زباد
مرا دشت غربت پسندیده ام
نمای غریبی به دل جسته ام
به از یار و یاران و خوش زادگان
به از مهر اخیار نزدیک جان
تن و روح تنها به دور از الم
غریبی جمالم به دور از ستم
گلی کاشتم در زمین قوم را
درو کردم از آن هزار شوم را
جاسم ثعلبی(حسّانی) 31/01/1391
:: برچسبها:
لحظه ها فانی و خاطره ها باقی ,
:: بازدید از این مطلب : 1774
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5